جیب!
ای همسر باوفای خوبم
بر شوهر خود بهانه نتراش
هی در پی پول، کنج جیبم
بیهوده نکن تلاش و کنکاش
من گشتهام و نبوده چیزی
ای یار نگردی از پِیاش کاش
پولی ته جیب من نمانده
موجودی خویش را کنم فاش
حالا که مرا نموده رسوا
من هم بکنم ز بیخ رسواش
قربان تو! کیف پول بنده
من خود بکنم برات افشاش
تا چند دو رویی و دو رنگی؟
رنگت بکنم شبیه نقاش...؟
دنیا شده با سیاهکاران
با مردم بیشعور و عیاش
دنیا شده عرصه دو رویی
میدان صفای قوم کلّاش
تا گریهٔ خلق را درآرند
هی خنده زنند لات و اوباش
من لیک تو را نمیکنم خر
پرونده؟ برات میکنم واش
اصلاً همه کیف پول خود را
بر تو بکنم تمام، اهداش
اینقدر بگرد جیب را تا
چاهی بکَنی به جاش فرداش
دیگر نده بعد از این فقط گیر
هی مته نگیر روی خشخاش
دست از سر من بیا و بردار
دیوانه شدم ز دستت ای یار!